سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اورفت اما یادگارش راهش را ادامه می دهد

ابراهیم دژبان«برادر شهید»:
غلامرضا قبل از آخرین اعزام به جبهه، سفارش کرد که، اگر من نبودم و فرزندم به دنیا آمد، اگر پسر بود ، نامش را روح ا... بگذارید و اگر دختر بود، زینب . فرزند ایشان پس از شهادت پدر به دنیا آمد ، پسر بود و نامش را روح ا... گذاشتند .

لیلا محسنی«مادر شهید»:
هنوز خبر شهادت غلامرضا برایمان نیامده بود ، که یک شب خواب دیدم، غلامرضا در باغی زیبا قدم می زند وبه من می گوید : مادر، نگاه کن چه باغ زیبای است ! چه باغ با صفایی است! شما هم بیاید ، برویم داخل باغ .شب بعد یا دو شب بعد ، یکی از همسایه ها از جبهه آمده بود، من رفتم که احوال غلامر ضا را از او بپرسم . وقتی که به خانه آنها رفتم واز غلامرضا خبر گرفتم ،آن بنده خدا تا آمد از غلامرضا بگوید ، همسرش به او فهماند که چیزی نگوید.او هم حرفش را عوض کرد وچیزی نگفت .اما این را می دانم ، که او یک هفته از شهادت پسرم خبر داشت و به من چیزی نگفت .

آثارباقی مانده از شهید
با تعدای از همرزمان در سنگر بودیم، ناگهان کبوتر سفیدی روی سنگرمان نشست. همه بیرون آمدیم تا کبوتر را بگیریم. همین که نزدیک کبوتر رسیدیم، پرواز کرد و قدری دورتر رفت. به دنبال کبوتر رفتیم. دوباره پرید، این بار قدری دورتر از سنگر رفت. تا به کبوتر رسیدیم. خمپاره ای آمد در سنگرمان منفجر شد و سنگر خراب شد. این کبوتر باعث نجات ما بود و متوجه شدیم که خداوند هنوز ما را لازم دارد.

                                                                                  سعی کنیم یاد شهداء را به یاد بسپاریم،نه به خاک.




نوشته شده در دوشنبه 91 خرداد 15ساعت ساعت 4:36 عصر توسط شرمنده شهداء| نظر بدهید
طبقه بندی: شهید غلامرضا دژبان.خاطرات

مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Night Skin
لوگوی دوستان